کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت چهل و پنجم :
_سفره رو بنداز رو زمین، کمرم شکست از بس نشستم رو اون صندلیا!
ستاره بلافاصله در جواب پیام کنایه زد:
_مجبوری بیست و چهار ساعته آویزونش باشی؟!
_آویزون جد و آبادمونه! اگه مزاحمم میرم!
_نه!
قبل از اینکه پیام حتی بتونه تکون بخوره من با صدای بلند مخالفتمو نشون دادم!
جدا از دوستی کوچیکمون، امکان نداشت بدون پیام بتونم شرایط فعلی رو پشت سر بزارم، حتی با هشتاد کیلو وزن و صد و هش
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ویتآ
10این روزا تنها دلخوشیم همین رمانِ . . کاش پارت گذاری یکم زودتر باشه . . حداقل عیدو . . :)