حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت چهل و یکم
زمان ارسال : ۱۹۱ روز پیش
شلیک خنده دل شب را شکافت و حامی شوخ و شنگ تشر زد: آخه اینم سوال می پرسی مرد حسابی؟ من غیر تحصیل چه کاری می تونستم اون جا انجام بدم؟
نوشین که مثل کنه به بازوی دامیار چسبیده بود به حرف آمد:یعنی باورمون بشه غیر درس، مشغولیت دیگه نداشتی؟ می خوای بگی خبری از خوشگل و چشم رنگیای فرانسویی تو ساعت استراحت از
درس و دانشگاهت نبود؟
_ از من به تو نصیحت نوشین... هیچ وقت سوالی رو نپرس که شنیدن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.