حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت چهل
زمان ارسال : ۲۴۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
عکس ماه در آب تمیز استخر افتاده بود و شکوفه های خوش رنگ درخت ارغوان در نور نقره فام مهتاب جلوه گری می کردند. وصال با دیدن او و ابروهای درهم تنیده اش گفت: اوه اوه اخمشو ببین! باز کی فاز و نول مغزت رو به هم ریخته؟
ساناز که دم به دم شعله می کشید و دیواری کوتاه تر از وصال نمی یافت، توپ پرش را به تندی حواله اش کرد: تو دیگه حرف نزن تو بغلی. امشب از دست تو و اون پسر عموی دراز پات بدجور شکارم.
اب