پارت بیست و ششم :

صبح بعد از خواندن نماز دیگر خوابم نبرد .


چند روز پیش به احیا گفته بودم برایم کاموا بخرد تا ببافم .


دیگر میدانستم رسیدنم به یارم به معشوق ام همین زودی هاست .


به نیت او میخواستم شال گردن ببافم .


در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.