سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت پنجاه :
پگاه شوخ طبعانه گفت:
_نمی خوام دیگه مزش اونجا بود.
نگاهی معنادار به او انداختم و قدم تند کردم که به سمت بیرون بروم ،هنوز چند قدم برنداشته بودم که با آرمان مواجه شدم او را از ثبت نام دانشگاه تا کنون ندیده بودم و از اینکه در این شرایط او را می دیدم معذب شده بودم و حرف پگاه همه چیز را خراب تر کرد:
_ حالا که از کلاس انداختمون بیرون چیکار کنیم ،پایه ای بریم یه کافه ای ،جایی بشینیم یه چی
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.