سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت چهل و نهم :
استاد زن جا افتاده ای بود و مهربان به نظر می رسید ،البته اگر پگاه دیگر سر به سرش نمی گذاشت ،نگاهی مهربان به من انداخت و سری به نشانه ی تایید تکان داد.پگاه وسایلش را جمع کرده بود و به جای بیرون رفتن به سمت من آمد، نکاه تحسین آمیزی به من انداخت و کنارم نشست ،موهای قهوه ای و درخشانش را کمی زیر مقنعه فرو کرد و آرام گفت :
_ ممنونم .
چون نمی خواستم بهانه ای به دست استاد بدهم به جای جواب سری ب
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.