پارت صد و شانزده :

وقت ناهار برگه‌ی مرخصی را از هلن می‌گیرم و پر می‌کنم. برای یک روز مرخصی دیگر به ناچار پیش منصور امیری می‌روم. می‌دانم آمار مرخصی‌های این چند وقتم بیشتر از دو روز و نصفی که در ماه مجاز است شده است. اما چاره‌ی دیگری ندارم؛ فردا آخرین جلسه‌ی دادگاه است و به هر قیمنی شده باید در دادگاه حاضر شوم. دیشب سمیر تا صبح برایم پیامک فرستاده و خواسته بود بیشتر فکر کنم. اصرار داَشت که هنوز دیر نشده

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فایزه

    00

    خوبه

    ۴ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🥰🥰🙏🏻

    ۴ ماه پیش
  • فایزه

    00

    خوبه

    ۴ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🥰🥰🙏🏻

    ۴ ماه پیش
  • سیتا

    00

    امیری دو چالش بعدی آوا هست

    ۱۰ ماه پیش
  • دلنیا

    00

    منصور دردسر نشه😑

    ۱۰ ماه پیش
  • اسرا

    10

    منصورنمیدونه که آواداره جدامیشه دردش چیه به زن شوهرداراینجوررفتارمی کنه

    ۱۰ ماه پیش
  • Aa

    10

    منصور هم گلوش گیر کرده پیش آوا😉😁عالی بود سپاس👏👌🌸🌼

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.