طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت چهارم
زمان ارسال : ۲۵۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
اتومبیل گرد و خاک بلند میکرد. آفتاب داغ، دست برنمیداشت و صندلیهای سفید چرمی را، تبدیل کرده بود به کورهی آتش. راه کش میآمد و تمام نمیشد. از شدت اضطراب، عصبانیت و گیجی نمیدانستم چه کار کنم؟
فرهاد روی صندلی عقب، در کنارم، نوک یخکردهی ان ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرانجفی
00عالی