طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت پنجم
زمان ارسال : ۲۵۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
- سلام
- گلبهار! چی شده؟
فرهاد صدایش را پایین آورد و گفت: ما هم نیم ساعت پیش شنیدیم و فوری خودمون رو رسوندیم شهر.
پدر فرهاد نگاهی به او انداخت و پرسید: تو کی برگشتی؟
اما منتظر جواب نشد. به دستیارش گفت که اطهری را از ما ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما