زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت صد و بیست و پنجم :
رخشا دستمو گرفت و بهم نزدیک شد:
- کافیه؛ بیاین راجع بهش حرف نزنیم.
زمزمه کردم:
- مشکلی نیست عزیزم.
نگین با مکث کوتاهی:
- بسیارخب؛ کی قراره این خانوم جاسوسمون رو ببینیم؟
مایک:
- فردا کانیا رو میارم اینجا.
شهاب به ماگ قهوهاش لب زد:
- خوبه... چون آرمان هم فردا تو خاک ایتالیاست.
شرایط بهتریه اگر آرمانم باشه.
نگین:
- آرمان مگه ایران ماموریت نداشت؟؟
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۳۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آمینا
21اگه شهاب تمایل مایک رو بفهمه خودش میگه من همون شهاب تنها باشم کافیه دیگه چیزی نمیخوام😅😅