ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت بیست و چهارم :
یعنی دیگه نمیشد با فرهود برم اسکی...
دیگه مامان بهم گیر نمیداد گوشت بخورم...
بابا راه به راه بهم نمیگفت برو پیگیر ممنوع الکاریت شو...
بعضی از آدما موقعی که تیپمو میدیدن چپ، چپ نگاهم نمیکردن!
دیگه نمیشد سر کار با مراجعین دروغگو دعوا کنم و بعد بازخواست شم.
آره میدونم فقط یه روانی دلش برای همچین چیزایی تنگ میشه و متاسفانه من همون روانی بودم.
تصمیم گرفتم این روز آخر
مطالعهی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۱۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۱۹ ساله 00عالییییی خیلی ممنون حانیا جونم ❤️❤️❤️