ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۲۰۱ روز پیش
زنگ زدم به بچه ها و جویای حالشون شدم
البته بماند که کلی سوال پیچم کردن و منم با گفتن اینکه این جریانات مربوط به یکی از پرونده های پزشک قانونی که زیر دستم بوده و درخواست رشوه بهم دادن ولی من قبول نکردم سر و ته ماجرا را هم اوردم
ولی بعید میدونم باور کرده باشن.
بلافاصله رفتم پیش صاحب خونه ام و کارای فسخ قراردادو انجام دادم و قرار تخلیه رو هم گذاشتیم برای پسفردا.
برگ
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مریم گلی
00خیلی دلم میخواد بدونم ساعت هشت چه اتفاقی می افته ،ممنون نویسنده جان