حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت سی و نهم
زمان ارسال : ۲۵۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
_ من ذاتاً از گرد و قلمبه ها خوشم میاد. هرچی تپلتر، شیرینتر.
ساناز در جواب کنایۀ معنادارش چشم دراند. حامی با حوصله استیک زیر دندان فشرد. چشمان خندانش در محیط خلوت دورشان چرخید و لبخند به روی صورت سرخ دختر جوان زد.
خون خو ِن ساناز را بابت طعنه و لبخند حامی می خورد. رسماً مسخره اش می کرد. با لحن جگر سوز زبان جنباند: حیف شد. نشد به مراد دلت برسی. زودتر از اونی که فکرش کنی جمشید َدکش ک
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.