پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۲۰۲ روز پیش

حامی مظلوم نمایانه و بغ کرده، سر خم کرد. زیر چشمی و شیطنت بار او را پایید و لب زد: چه بد! خیلی دلم می خواست بگی هستی.
ساناز چنگال در جوجۀ سرد فرو برد. برای دک کردن حامی و نجات از تپش قلب سرخودش پرسید: نمی خوای بری پیش مهمونات؟ اونا به خاطر تو اومدن.
_ من بهونۀ مهمونیم. هر کی سرش به کار و بحث خودش گرمه.
_ لابد سرگرمیه تواَم تا آخر شب نشستن ور دل منه؟
حامی بی اختیار قهقهه زد. صورت س

66
20,477 تعداد بازدید
52 تعداد نظر
95 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید