پارت چهل و ششم :

فردای آن روز با مادرم شروع به گشتن کردیم ،باید یک مدرسه مخصوص ایمان پیدا می کردیم،اصلا امیدوار نبودم با انتقالی ام موافقت شود ،منتظر بودم همین یک ترم بگذرد و بعد از مادرم بخواهم ،خانه ی تهران را اجاره بدهیم و چند سالی در همین جا بمانیم تا درس من تمام شود.
همانطور که با مادرم در خیابان قدم می زدیم ،همه ی افکارم را برایش بازگو کردم ،مادر بی اعتنا روی برگرداند و به مغازه ی میوه فروشی خیر

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.