پارت چهل و چهارم :

در میان سفال ها قدم می زدیم ،چند کوزه ی کوچک برداشتم ،دو ست سفالی برای هفت سین .همان طور که در میان سفال ها می چرخیدیم ،،یک دفعه نگاهم به یک گلدان بزرگ زیبا در میان گلدان های سمت راستمان افتاد ،آنقدر عاشق گلدان شدم که تمام اتفاقات دیروز را فراموش کردم ،آن را برداشتم و بدون آنکه حواسم به محمد که پشت سرم ایستاده بود ،باشد ،داخل مغازه دویدم .مغازه دار پشت میز نشسته بود و با انگشتانش روی صفحه

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.