پارت چهل و سوم :

ایمان که سر حال تر شده بود ،سر جایش نشست و اصرار داشت که زودتر برویم .من که ناباورانه او را می نگریستم :
_ می بینی تو رو خدا ،اصلا انگار نه انگار که این قدر ما رو ترسوند،کجا رفتی تو اصلا؟
مادرم دوباره میانه ی بحث را گرفت :
_ ول کن بچه رو تازه بچه ام سر حال اومده
سپس دستی به موهای ایمان کشید :
_ میریم مامان جان، میریم لاله جین .
ساعتی بعد همگی در ماشین نشسته بودیم و به سمت ل

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.