پارت صد و یازده :

مراسم هفتم آقای امیری را در مسجدی در میدان تجریش برگزار کرده بودند. به همراه همکارانمان تاج گل بزرگی را برای عرض تسلیت آماده کرده و پیش از مراسم به مسجد فرستاده بودیم. من و هلن هم با هم قرار گذاشته و به مسجد رفته بودیم. سر تا پایمان مشکی بود و قلبم از این همه سیاهی به درد می‌آمد. جمعیت زیادی در مسجد حضور داشتند و تا چشم کار می‌کرد سیاهی بود و سیاهی. صندلی‌های ردیف اول را خانواده‌ی آقای ا

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اکرم Alizadeh

    10

    دلم واسه اقایحیی سوخت بیچاره،پدرو مادرا باید جور بچه ها وبکشن

    ۷ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    دقیقا🌺🌺

    ۷ ماه پیش
  • نام من فاطمه

    00

    عالی

    ۱۱ ماه پیش
  • شیوا

    00

    سلام میخواستم بگم قسمت جدید تکرار قسمت قبل بی زحمت جدیدش رو لطف کنید

    ۱۱ ماه پیش
  • سیتا

    00

    حالا چند روز مونده به جدایی پیام بازی چی میگه دیگه والا

    ۱۱ ماه پیش
  • دلنیا

    00

    عالی❤

    ۱۱ ماه پیش
  • اسرا

    20

    بله وای به حال دگران عالیه ❤

    ۱۱ ماه پیش
  • Aa

    20

    آخه چقدر مشکله 🌺

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.