پارت صد و پنجم :

از حسن آقا خداحافظی می‌کنم و تصمیم می‌گیرم پیش از رفتن به هتل، چرخی در بازار بزنم و مانتو و شلوار مناسبی برای مراسم افتتاحیه بخرم. هوا در تبریز خیلی زودتر از تهران سرد شده و یک هفته است که با پالتو بیرون می‌روم. جلوی یکی از فروشگا‌ه‌های بزرگ که با نورپردازی هوشمندانه و زیبایش چشم هر بیننده‌ای را خیره می‌کند می‌ایستم. دکور خیلی زیبایی دارد اما اگر دست من بود، گوشه‌ی خارجی ویترین یک

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    هرشب ساعت۱۰:۳۰پارت هست امشب میفهمیم سمیره چکارمی کنه

    ۱۱ ماه پیش
  • سیتا

    00

    اوه اوه سمیر اومد

    ۱۱ ماه پیش
  • سارای

    00

    وای فاطمه جون بهمون یه پارت هدیه بده امروز ببنیم این سمیر چی میگه من تا فردا از استرس میمیرم🥺🥺

    ۱۱ ماه پیش
  • دلنیا

    00

    از همین لحظه استرس گرفتم 😬سمیر میخواد چی بگه🙄😬

    ۱۱ ماه پیش
  • اسرا

    10

    حالاهرچقدرآواآبرداری میکنه سمیرکارخرابی نکنه جلوی جمع

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.