پارت سی و دوم :

کمی بعد حسن آقا ماشین را پارک‌میکرد و‌من پیاده به سمت آشپزخانه میرفتم.
با شنیدن صدای تلفن حرف زدن راحیل، قدم هایم را کندی برداشتم.
_من این قبرستون گیر کردم میفهمی!؟بهت میگم اگه داداشم بفهمه میکشتم!

به آرامی در را گشودم و به شانه های ظریفش که گویا زیر فشار غم و غصه اش خم شده بودند زل زدم
ناگهان شروع کرد به انگلیسی حرف زدن
_چی!؟ تو درباره من چی فکر کردی؟ من…
کمی ا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Saniya

    80

    حس میکنم تاریخ دوباره داره تکرار میشه...عجیب یاد ایسو و رها افتادم کاش سرنوشت اینا اینطوری نشه

    ۱۰ ماه پیش
  • یاس

    11

    کدوم رمانه

    ۱ ماه پیش
  • Reyhan

    00

    قلبم از این همه درد فشرده میشه

    ۱ ماه پیش
  • ...

    00

    حرفی نیست!

    ۳ ماه پیش
  • ...

    30

    جدا از وضعیت رمان وضعیت نویسنده هم اینجوری.... قلب ماهم درد گرفت ...

    ۱۰ ماه پیش
  • Hana

    30

    بگردم که همتون یه جور دارین درد و غم میکشین🥲🫂

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.