پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۲۵۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه

حامی مظلوم نمایانه و بغ کرده، سر خم کرد. زیر چشمی و شیطنت بار او را پایید و لب زد: چه بد! خیلی دلم می خواست بگی هستی.
ساناز چنگال در جوجۀ سرد فرو برد. برای دک کردن حامی و نجات از تپش قلب سرخودش پرسید: نمی خوای بری پیش مهمونات؟ اونا به خاطر تو اومدن.
_ من بهونۀ مهمونیم. هر کی سرش به کار و بحث خودش گرمه.
_ لابد سرگرمیه تواَم تا آخر شب نشستن ور دل منه؟
حامی بی اختیار قهقهه زد. صورت س

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.