شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت پانزده :
از روی تخت بلند شدم و رو به در داد زدم:
-مگه تو خدایی که یا فرشته ی نکیر و منکر که اعمال ما رو می سنجی؟ تو کی هستی لعنتی؟
با گریه گفتم:
-زندگی ما به تو چه ربطی داره؟
همزمان با فریاد من صدای غرش آسمان بلند شد و رعد و برق ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آرام
00وای خیلی خووووبه لعنتیییی