پارت صد و چهل و نهم

زمان ارسال : ۱۸۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه

روزها از پی هم‌ رفته بود و امشب همان مرد بی‌جنم نشسته بود و به محکم بودن نصیحتش می‌کرد‌. انگار ساعت مکافات رحمت رسیده بود. همان دم که فرزند آدم را مقابل اعمالش قرار می‌دهند و از شدت شرم نمی‌تواند سر بلند و در چشم بقیه نگاه کند. رحمت از چشمان یعقوب شرم داشت. بیم داشت نگاهش کند و ته‌مانده‌ی غرورش بریزد و رسوا شود. امشب یعقوب یک سروگردن بالاتر از او ایستاده بود. پناه دختر لایعقل و بیمارش

171
59,326 تعداد بازدید
84 تعداد نظر
234 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید