پارت صد و سی و یکم :

ماه صنم فقط و فقط نگاهش کرد. مولود مویه کنان سری تکان داد و در ادامه با خودش گفت:
_ سرنوشت توام مثل بقیه با مصیبت نوشتن. روزی که اومدی، سفید بختی رو تو پیشونی بلندت دیدم و حسادت کردم. ولی شبش نشستم به التماس. اشرف افتاد به جون تو و من افتادم به درگاه خدا. انگاری من چشمت زده بودم که زیر دست و پای اشرف جون میدادی.
_ پری؟ پری چی شد؟
ماه صنم وسط درد دل مولود ناله زد. نگاه مولود چرخید‌. چن

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    ای نظام چقدرکه زالوصفتی 🙏

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.