اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و بیست و پنجم :
و نظری به خطوط آن انداخت.
_ یه دفعه.
ماه صنم بلافاصله گوش تیز کرد. مادرش انگار تسلیم شده بود و قلب زن جوان برای شنیدن بی تابی میکرد. خاتون لای قرآن را بست و جلدش را بوسید. سپس آن را کنار طاقچه گذاشت و ترمه ی رویش را مرتب کرد. برگشت. با چشمانی که به اشک نشسته بود، رو کرد به دخترش و لب باز کرد.
_ می گفتن گل نسا دختر قشنگی بوده. باباش مرشد ده بوده و برادرش امین مردم.
آهسته آهسته