اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و بیست و ششم :
از اتاق ماه صنم که خارج شد حس و حالش عوض شده بود. نکته ای ضمن شنیدن خاطرات او نظرش را جلب و ذهنش را درگیر کرده بود. هر آدمی در این دنیا نیاز به یک حامی و دلسوز داشت. مهم نبود کی باشد و کجا باشد. همینکه یکی باشد که احوالاتش را بداند بی ضرر نبود. تا کی می خواست یکّه و تنها با روزگار بجنگد؟ مگر چقدر توان و نیرو داشت؟ اصلا مگر همیشه می توانست سرپا بماند و دست خالی به جنگ مصائب برود. پس بهتر این نبود