اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و ششم :
_ عمه صنم خوابید؟
دریا بی آنکه جواب نامی را بدهد لب جنباند. صدایش ولی بی جان بود و خسته. نامی در جوابش گفت:
_ نیم ساعتی میشه که خوابش برده. نگرانت بود. داروهاشو دادم، خوابوندمش که کمتر فکر و خیال کنه.
گوشه ی لب دریا انحنایی برداشت و لب زد:
_ همه رو اذیت کردم. جشنتون خراب شد. ببخشید.
_ الان بهتری؟
دریا نگاهش را از او گرفت و به سقف اتاق داد.
_ می تونم یه خواهشی ازتون کنم؟
اسرا
00به الان یادحرفهای عصمت افتادخوب یه موردفراموش میکرد😁🙏💞