اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد :
روزبه آمده بود. کمی بعد از آنکه دریا به بهانه ی خستگی از عصمت جدا شده بود. آمده و بود و بعد مدتها پرده از جنایتی بزرگ برداشته بود. روزبه آمده بود و جانش را برده بود. همه ی امیدش، تمام زندگیش.
بغض کرد. باز هم گوشه ی چشمش به اشک نشست و با صدایی خش دار ناله زد:
_ من خوبم.
نامی ولی مطمئن نبود. حالش دریا خوب که نبود هیچ، به شدت هم نگران کننده بود. کلافه دستی به صورتش کشید و تصمیم گرفت فعل
اسرا
00واقعاشوک بدی ولی چرادریاتوقع جنین اتفاقی نداشت ازاون ۲نفرهمه چیزبرمی آید🙏