اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت نود و هشتم :
بی اراده سری چرخاند و روزبه با همان اخم همیشگی، بی آنکه به او نگاه کند زمزمه کرد.
_ بشین کارت دارم.
دریا چشم درشت کرد. همانطور که بند کیفش را بین پنجه هایش حفظ کرده بود، متعجب لب زد:
_ روزبه؟؟
_ بشین دریا. وقت ندارم الانه که هوشیار سر برسه.
اسم هوشیار آمد و دریا را هراسان کرد. دریا نگاه ترسیده ای به اطراف چرخاند و روزبه در جواب حرکت او گفت:
_ الانو نگفتم. بشین یه چیزایی هس