شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت چهارده :
زدم به تخته سینم و فریادم رو بلند تر کردم:
-که هم دیدم، هم کشیدم. تو چه مرگته؟ قاتلی؟ روانی؟ چی هستی چرا دست از سرمون بر نمی داری؟
اشکام یکی پس از دیگری تند تند می ریخت. با هق هق گریه گفتم:
-اون ها رو ول کن...بهت گفتم ولشون کن وگ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ت
00ا