طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت سی و یکم :
سام یول دوزارهایش بهتر از مهندس کار می کرد.
دستهایش را میان موهای خاکستریش چرخاند.
-ضحا وقت زیادی برای هر دومون نمونده. وقتی که سفر تارادیس در رویامون تموم بشه؛ منو و توام مرگمون فرا میرسه.
هزاران امواج خروشان در دریای زمستانی نگاهش بود.
این جانور از جان من و کابوسهایم چه می خواست؟
سرمای منجمد کننده ای از کف پایم شروع شد و تا انتهای نورون
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00خوب کارون کجای قصه ضحاست هنوزباهم ملاقت نکردن ممنون طیبه خانم