پارت سی و دوم

زمان ارسال : ۲۶۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه



تمام روز را دور خودم چرخیده بودم بی هیچ امیدی. ناچار شب هنگام با همان تن خسته و پاهای تاول زده از راهپیمایی بدون سود، به کنار تخته سنگ خارای سیاه برگشتم.

تنها چند چکه از آب درون قمقمه باقی مانده بود.

زرکا با چشمانی سیاه و براق به صورتم نگاه می کرد. انگشت کوچک و نحیفش را میان انگشتانم گرفته و با مهربانی زمزمه کردم:

-مادر نمیذاره کسی بهت صدمه بزنه.

قر

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    عالیه طیبه خانم

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.