کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت سی و هشتم
زمان ارسال : ۲۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
تو اون موقعیت به هیچ وجه توقع دیدن آمین و نداشتم. اصلاً فکر نمیکردم که برگشته باشه تو کلبه اش. از روز قبل که رسونده بودیمش دیگه خبری ازش نبود و حالا پشت در اتاقم ایستاده بود و از حالت دستش مشخص بود که تازه میخواست بکوبه بهدر.
_سلام، اتفاقی افتاده؟
_نه، یعنی آره! یه چیزی لازم داشتم، اومدم بگیرم که صدای جیغوداد شنیدم، دقیقاً مثل همون روز، اتفاقی افتاده؟!
آمین خیلی مؤدبانه