حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت سی و هفتم
زمان ارسال : ۲۶۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
همان زمان وصال از پنجره اتاق سر به داخل برد و خبر رفتن یکبارۀ نوۀ باغبان را داد. گویی کسی خبر دل مشغولی حامی را به
جمشید رسانده بود. جمشید هم برای هوایی نشدن جوانک سر به هوا، حکم هر چه سریع تر رفتن دخترک سادۀ شهرستانی را صادر کرد.
وصال متعجب بود و دائم قسم می خورد رازش را نزد کسی افشاء نکرده. حامی بی ذره ای ناراحتی از اطمینانش گفت. بهتر از هر کس می دانست چه کسی جمشید را مطلع کرده.
ایلما
00فکرنمیکردم ساناز نوه ی باغبون باشه آخه خیلی باوصال صمیمین