ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۲۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
تا دید سد راهش شدم ایستاد و خشمگین دستشو اورد بالا آب دهنمو قورت دادم اما همچنان نگاه عصبانیمو از چشماش برنداشتم همینکه که اومد بزنه تو صورتم با صدایی که از پشت سرش شنید دستش چند سانتی متری صورتم متوقف شد
- سردار گفت دختره کاریش نشه.
شایان چند ثانیه عصبانی بهم زل زد و بعد دستشو مشت کرد و رفت عقب.
نفسمو نا محسوس رها کردم و نازنین دستشو گذاشت رو شونه ام و دستمو گرفت و کشیدم ع
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۱۹ ساله 00میگه گو خورده دست به من بزنه🤣🤣چقدر قشنگ حرس شایان و در آوردایول 🤣🤣چقدر شجاع فرشته😍👏😘
۹ ماه پیشآمینا
10تو روی یارو نگاه میکنه میگه گه خورد منو بزنه 😅😅😅لایک داری فرشته
۹ ماه پیشپرنیا
10چ جراتی داره فرشتهه😑😑
۹ ماه پیشSahar
10وااااااای باز قلبم😍🤩🥲چرا باز جای حساس تموم شد🥲
۹ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
هیجانتون نیفته 😎😂
۹ ماه پیش
مریم
00خوب