ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۲۰۸ روز پیش
تا دید سد راهش شدم ایستاد و خشمگین دستشو اورد بالا آب دهنمو قورت دادم اما همچنان نگاه عصبانیمو از چشماش برنداشتم همینکه که اومد بزنه تو صورتم با صدایی که از پشت سرش شنید دستش چند سانتی متری صورتم متوقف شد
- سردار گفت دختره کاریش نشه.
شایان چند ثانیه عصبانی بهم زل زد و بعد دستشو مشت کرد و رفت عقب.
نفسمو نا محسوس رها کردم و نازنین دستشو گذاشت رو شونه ام و دستمو گرفت و کشیدم ع
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Zarnaz
۱۹ ساله 00میگه گو خورده دست به من بزنه🤣🤣چقدر قشنگ حرس شایان و در آوردایول 🤣🤣چقدر شجاع فرشته😍👏😘
۷ ماه پیشآمینا
10تو روی یارو نگاه میکنه میگه گه خورد منو بزنه 😅😅😅لایک داری فرشته
۷ ماه پیشپرنیا
10چ جراتی داره فرشتهه😑😑
۷ ماه پیشSahar
10وااااااای باز قلبم😍🤩🥲چرا باز جای حساس تموم شد🥲
۷ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
هیجانتون نیفته 😎😂
۷ ماه پیش
مریم
00خوب