پارت چهل و دوم :

با همان بغض سری به نشانه تایید تکان دادم و از جا بلند شدم .تا به اتاق برسیم نصف جان شدم ،محمد آرام قدم بر می داشت تا من به او برسم ،وقتی ایمان را روی تخت دیدم ،دلم آرام گرفت ،زیر سرم آرام خوابیده بود و صحیح و سالم به نظر می رسید،همانطور تپل و بامزه .زیر لب خدا را شکر کردم.از تصور اتفاقاتی که می توانست بیافتد قالب تهی کردم و حالا می توانستم شکه و مبهوت نگاهش کنم ،خدا دوباره ایمان را به ما ب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.