پارت بیست و یکم

زمان ارسال : ۲۱۰ روز پیش

مامان منیر اول از همه یک قران کوچک را توی زیپ داخلی چمدان گذاشت و سپس خیلی با دقت لباس‌های تا خورده را کف چمدان طوسی رنگش چید. دل توی دلش نبود و از چند روز گذشته مدام ذکر می‌گفت تا وصلتی که در نظر دارد به خوبی سر بگیرد! پیمان رفته بود ماشینش را چک کن ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید