پارت هفده :

ولادیمیر به خوبی می‌دانست که الان چه بلایی بر سر دوستش خواهد آمد به همین دلیل بی آنکه کسی متوجه شود خودش را به اتاق شماره‌ی دو رساند. چقدر خوشحال بود از اینکه رمزها را می‌داند. دستش را بر روی در گذاشت و... چقدر در این مدت آقای کوئین را دوست داشت که دلش نمی‌آمد آن رمز را بگوید. چشمانش را بست و به خاطر اورد که...
« اگه من این جمله رو بگم شما ناراحت نمی‌شین؟
- نه دوست من. بهت اطمینان مید

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۳۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    یعنی هیچ کدوم از دوستای چارلی نمیتونن جلوی ملکه روبگیرن نخودهر آش وقتی بایدباشه غیبش میزنه برعکسع

    ۱۱ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    ملکه ترسناکه و چارلی محبوب.. ترس قدرتش قوی تره💔

    ۱۱ ماه پیش
  • ایلما

    00

    وای فکرکنم اسم چارلی اشتباه گفتم مک کوئین🤣😂

    ۱۱ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    مثل اینکه همین‌طوره🤓

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.