ساریژ به قلم اکرم رشیدی (آناهیل)
پارت پنجاه و یکم :
۲۱ماه قبل(بهمن)
ماه منیر کتاب را روی عسلی کنار پایش گذاشت و عینک مطالعهاش را از روی چشمانش برداشت و نگاه پرمهرش را به روجا دوخت. روجا یکی از فنجانهای چای را مقابلش گذاشت.
_ بفرمایید اینم چای لبسوز...
_ دستت درد نکنه عزیزم.
روجا فنجان خود را هم براشت و روی کاناپهای کنار دست عمه نشست.
_ خواهش میکنم نور دیده، عمهی خوشگلم!
ماه منیر چپ چپ نگاهش کرد و خن
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۷ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.