ساریژ به قلم اکرم رشیدی (آناهیل)
پارت پنجاه و دوم :
روجا حسابی فکرش مشغول هدی شد، حرفهای عمه بد ذهنش را درگیر کرده بود، نفسش را پرآه بیرون داد.
_ خیلی تجربهی جالبی بود، واقعا تراپیست شدن با چیزی که فکر میکردم تفاوت داره، خیلی سختتر و پر چالشتر از تصورم!
عمه به نشانهی رضایت سری تکان داد.
_ خوبه، خداروشکر که مورد توجه و حمایت این استاد قرار گرفتی، اینطوری بهتر میتونی برای آیندهی کاریت تصمیم بگیری...
_ درسته عم
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۰ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.