ساریژ به قلم اکرم رشیدی (آناهیل)
پارت چهل و ششم :
وارد اتاق شد و در رابست. همانجا پشت در ایستاد.
_ حقیقت رو بهش گفتید؟
ستوده پشت میزش نشسته و دستانش را پشت گردنش چفت کرده بود، نگاهش خالی بود، نه تاثری نه غمی نه هیجانی...
_ سلامت کو؟
روجا چشمانش را بست و سرتکان داد.
_ ببخشید... کلا دیدن این آقا...
_ عادت میکنی...
قدم برداشت و به میز نزدیک شد، روی صندلی کنار میز نشست، نگاهش به پایین و روی انگشتان با هم درگیرش میچ
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.