ساریژ به قلم اکرم رشیدی (آناهیل)
پارت چهل و یکم :
روجا متعجب از چرندیات او نگاهش کرد و در حالی که پقی زد زیر خنده آرام دستش را به طرف او پرتاب کرد.
_ خاک تو مخت دیوونه...
هدی هم خندید و در حالی که دستش را تکیهگاه سرش کرد به پهلو چرخید.
_ تو مخ خودت، خب هردختری دوس داره دیگه... یعنی میخوای بگی تو خوشت نیومده؟
روجا خیره خیره نگاهش کرد و در ذهن خود دنبال جوابی برای سوالش گشت، چندثانیه بیشتر طول نکشید تا یادش بیاید روزهای او
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت دیروز تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.