پارت شصت و هفتم :

و با دستش به پشت سرش اشاره کرد؛ از یک طرف بابا، بابا و مامانِ امیرعلی، گونش و مریم ایستاده بودند. آخرین نفر هم امیرعلی بود که گوشه‌ای سر به زیر ایستاده بود ولی زیرچشمی من را زیر نظر داشت.
حوصله‌ی او را که اصلاً نداشتم. و ناچار بودم جلوی خانواده عادی رفتار کنم تا کسی بو نبرد که در این مدت روابط من و او چطور بوده است.
چشم از جمعیت گرفتم و مجدد به مامان نگاهی انداختم. چشم‌هایش از ذوق م

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.