گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت شصت و ششم :
مریم که طبق معمول مواقعی که میخواست مظلومنمایی کند، صدایش را نازک کرد و گفت:
-عزیزم به خاطر خودش گفتم. ببین من حاملهم و میفهمم یک مادر چقدر میتونه دلواپس بچهش باشه. بچهمون اگه دختر باشه خدا شاهده نمیذارم بدون من و تو پا از این شهر بیرون بذاره. هر مهمونی اینجا برگزار شد، گیلدا خانوم قبلِ همه رفت. این یکی رو نمیشد دیگه. مینودشت تا آزادشهر چند ساعت راهه؟ فردا کی میخواست
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.