پارت چهل :

چشمانم را که باز کردم روی تخت بیمارستان بودم .از احساس ضعف و ناتوانی بیزار بودم ،دلم می خواست از جا بلند شوم و کاری بکنم ،خودم را بابت تمام این اتفاقات مقصر می دانستم .به زحمت از جایم بلند شدم و نشستم .نفس عمیقی کشیدم ،ذهن آشفته ام را با این استدلال که فعلا ایمان را پیدا کرده ایم و باید شاکر باشم ،آرام کردم ،به هر زحمتی بود سرم روی دستم را در آوردم و از اتاق بیرون رفتم .محمد توی راهرو روی صن

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.