ساریژ به قلم اکرم رشیدی (آناهیل)
پارت بیست و یکم :
روجا خاطرش مکدر شد، تحت تاثیر آنچه شنیده بود غم در نگاهش لانه کرد، گیج و مبهوت به نیمرخ پرهام زل زده بود.
_ شقیقهش به لبهی پله خورده بود، خون زیر تن بیجونش راه گرفته بود، من شوکه از دیدن پریسا توی اون وضعیت مثل دیوونهها شده بودم، ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما