تراشه مرگ به قلم نیلوفر سامانی
پارت سیزده :
یاسمین چهار زانو روی تخت نشسته بود و به بالشی که برخلاف تشک کمی نرم بود، تکیه داده بود. دو ساعت پیش به لیلا گفته بود که نامش الهه منصوری است. اما حالا مغزش داشت بازی در میآورد و منکرش میشد. احساس میکرد نامش الهه نیست؛ اما نمیدانست در هزارتوی ذهنش باید به دنبال چه نام و نشانی بگردد.
دقیقهای فکر میکرد الهه است و دقیقهای بعد، منکر الهه میشد و برمیگشت به همان نقطه اول؛ ن
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آوا
00چقدر دارک شد یهو واییییییییییی خیلییییییی باحاله مرسی نیلوفر جونمممم
۲ روز پیشنری
10عالییی بود خسته نباشی نیلوفر جان🧡🧡اون تیکه اول که نوشته بود مردی که میز حمل غذارو میآورد فک کردم نقش اول مرد داستانه ولی با خصوصیاتش فهمیدم نیست دوباره توی تیکه بعدی همین فکرو کردم و دوباره نبود 😐😁😂 مثل اینکه حالا حالا ها باید وایسیم😂با دو رمان قبل خیلی دوست دارم شخصیت نقش مرد این رمانوبخونم
۲ روز پیشمهلا
00بی صبرانه منتظر پارت بعدیم تا ببینیم چی میشه 💜💜💜💜
۲ روز پیشZarnaz
00هورااا برای اولین بار اولین نفریم که یه پارت یکی از رمان هارو میخونم💃💃😍😍
۲ روز پیشZarnaz
00آخی یاسمین الان کشیدن عکس اون چشمهارو هم از یاد برده🥺چقدر سنگین تره وقتی بازهم یادش بیاد که پدر و مادرش مرده اند دوباره غم عالم میاد روی دلش🥺
۲ روز پیشZarnaz
10یاسمین رفته سربازی که خاموشی داره🤭🤭سربازی خوش بگذره یاسمین😉😁
۲ روز پیشZarnaz
00عالی بود مرسی نیلوفر جونم مثل همیشه گل کاشتی عزیزم 💙💙بی صبرانه منتظر پارت چهارشنبه هستم💋😍تا ببینم چی میشه😍😍
۲ روز پیشZarnaz
00به به شخص جدید وارد شد😍دکتر پرویز ارجمند یعنی فرد خوبیه یابد🤔باید بریم جلو تر تا بفهمیم 😍🧐😉
۲ روز پیش
فاطی
00هااا..چچی شد..یکی منو بگیره تا پس نیفتادم..چرا همچین شد..یه شبه چرا داستان چپه شد..ممنون..منتظر بقیه رمانم..تشکر