ساریژ به قلم اکرم رشیدی (آناهیل)
پارت شانزده :
خواست بلند شود که گوشی درون دستش لرزید و شمارهی پرهام روی صفحهاش نمایان شد. به روجا نگاه کرد.
_ چه حلالزاده!
تماس را متصل و سلام کرد. اینکه سلامش جواب نداشت عادی بود، از پرهام انتظار بیشتری نداشت.
_ من در خونهم، اومدم دختردا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما