تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت نود و ششم
زمان ارسال : ۲۳۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
قرار بود علی، ننه تاجی را به خانه بیاورد، اما آخر شب تماس گرفته و گفته بود که ننه امشب را هم خانهی عمه مرضی میماند. خوب بود که ننه امشب نیامده بود. با آمدن سرزدهی بابا یحیی، دوست نداشتم او هم در وسط این تنش قرار بگیرد. اخلاقش را میشناختم ممکن بود در رودروایستی بابا یحیی قرار بگیرد و از من بخواهد به سمیر فرصت حرف زدن بدهم؛ چیزی که ابدا ممکن نبود. به رغم علاقهای که هنوز کاملا به خاکست
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
زنده باشید مهربان.🌺🌺🙏🏻🙏🏻
۸ ماه پیشاسرا
00حتااگرگریه کنه هم نمیش اونابخشید
۸ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺🌺🌺
۸ ماه پیشماهیلا
10نویسنده جونم میشه ریتم داستانو زیاد کنی آخه خیلی کش اومده زودتر صدرا و آوا کنار هم قرار بگیرن عشقولانش کن .چون به جزئیات و گذشته خیلی پرداختیم الان دیگه یه یار واقعی میخواد اوا تا داستان جذاب تر بشه🙏
۸ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
این یکی دو پارت آخرین قسمتهای گذشتهست.بدون گذر از گذشته که نمیشد❤️
۸ ماه پیشAa
00👏👏👏👌🙏💐
۸ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🙏🏻🌺
۸ ماه پیش
یک طرفدار
00خوندن یه همچین اثری حوصله میخواد مشخصا نویسنده زحمت میکشه و باید صبورانه و با عشق داستان خوند از خوبی های شخصیت اوا محکم بودنشه چیزی که شاید اگه کمی در وجود مینو بود کار به اینجا نمیرسید...